آخر این داستان چه می شود؟
به کجا آمدیم و کجا می رسیم؟
مال؟شهرت؟خانه؟مقام؟عشق؟ یا ... .کدامیک هدف ماست؟هیچکدام؟همه؟یا ... .
ای خدا؟
چقدر دوست دارم بودن با تو را تجربه نمایم.
اما ندارم...
لیاقت ندارم.
شنیده ام که با تو بودن مساویست با بی نیازی...
خداوندا با زبانی رسمی صدایت نمایم یا اینگه بگم خدایا نوکرتم،بذار بهت نزدیک تر بشم.بزار احساست کنم.
اما اگر این نفس بگذارد،اگر این وسوسه ها بگذارد،اگر ... اگر... اگر...
فقط تو هستی که میتوانی مرا نجات بخشی از این دنیایی که هر لحظه من رو غرق در خودش می کند و
حرص و خواب و خشم و شهوت و نفرت و حسادت و دروغ و دورویی رو به من پیشنهاد می دهد....
خدایا کمکی کن تا جسم کوچکم روح بزرگم را از همینی که هست خراب تر نکند.
خدایا دارم خوشرویی می کنم یا چاپلوسی؟شاید...
اگر می شنوی صدایم را صدایم کن...
صدایم کن...
صدایم کن...
خدا...
برادر ، او هست
با او بودن تعطیل شدنی نیست که بخوایم تحصیلش کنیم . از دست نمیره که بخوایم به دستش بیاریم
همیشه با او هستی چون همیشه با شما هست