فصل اول: رفـیـق بـی کـلـک
در حدود شش یا هـفت ســـال پیش آن زمـان بـود وضـع ذهـنـم گرگ و مـیـش
هر دمی بی حـس و بی فـکر و هدف می گذشت شب ها و روزها پس و پیــش
تـا وجــــود یک دوسـت در زندگــــــی داد به روح و جـــــان مــن یــــــک تازگــــی
نـــو شدم درخـود بســان پوشاک عید رخـــت بـربـســت از دلـــــم آن کــهـنــگــی
نام او فرهاد،رخش جذاب،مرامش نایاب پر ز انگیزه،قوی هیکل،رفـیــقی کـــمیــــاب
فصـلـی از مردانـگی و معرفت آغـاز شد فصلی با این نام:"رفـیـق بی کـلـک فرهـاد"
پایان فصل اول...
تـرانـه ی مـورد عـلاقـه ی من و فـرهـــــــاد
مرحوم استاد فریدون پور رضا
پی نوشت:
(انگیزه ای در من بوجود اومد تا فصل های مهم زندگیم رو به صورت شعر بنویسم،چرا که ابراز محبت و رفاقت و رخدادهای مهم زندگی ام در چند خط نوشتن نمیتوانست حس و حالم را بیان کند.از همین رو جسارت کردم و میخوام با چند فصل شعر،آن را بپایان رسانم)
- ۹۴/۰۵/۰۵