پادشاه و انگشتر
سه شنبه, ۳۰ تیر ۱۳۹۴، ۰۴:۱۳ ب.ظ
روزی به وزیر خود دستور داد تا همه ی بزرگان جمع شوند و جمله ای به پادشاه بگویند تا وی آن را روی انگشتر خود بنویسد و در مواقع لزوم به آن انگشتر نگاه نماید تا هنگام شادی مغرور نشود و هنگام ناراحتی نا امید نگردد!
هرکسی یک جمله ای گفت اما هیچ یک توجه پادشاه را بخود جلب ننمود...
ناگهان پیر مرد سالخورده ای که از موضوع اطلاع پیدا نمود از وزیر خواست تا نزد پادشاه رود و جمله ی مورد نظری که پادشاه میخواهد را از وی بشنود.
ابتدا با مخالفت شدید روبه رو گشت و مورد تمسخر جمع قرار گرفت اما بعد پادشاه از وی خواست تا وارد شود و جمله ی خود را بگوید.
پیر مرد وارد شد و گفت جمله ای خدمت پادشاه عرض می نمایم که تا عمر دارد اگر از آن پیروی نماید در هر شرایطی حال و روز یکسانی را سپری می نماید و دچار آزردگی خاطر نمی گردد.
دستور دهید تا روی انگشترتان بنویسند:
"این نیز بگذرد"
از این داستانک ها بازم بزار..