مولانا و زندگی
داستانی بسیار زیبا از مولانا وجود دارد که برداشت محدود ما از زندگی را نشان می دهد:
*عده ای وارد یک اتاق تاریک می شوند که در آن فیلی قرار دارد.
یک نفر دست به خرطوم فیل میزند و می گوید این یک ناودان است.
دیگری دست به پایش می زند و می گوید این یک ستون است.
دیگری دست به گوشش می زند و می گوید این یک بادبزن است.
دیگری...*
*آن اتاق تاریک یعنی ذهن خود ما،که عین توهم و بنابراین عین تاریکی است و *فیل* یعنی مجموعه ی زندگی*.
*ما زندگی را اولا تکه تکه و نامرتبط می بینیم،ثانیا آن تکه را هم توهمات ما آنگونه می بیند که میل دارد ببیند.آنگونه که نیاز های *خود* اقتضا می کند*.
مولانا با اشاره به این داستان سمبلیک می خواهد ما را از خواب غفلت بیدار نماید و از وجود یک پدیده ی مخرب که تمامی زندگی ما را تحت تاثیر قرار داده با خبر کند و آن پدیده چیزی نیست جز *خود* که کارش دادن توهم و غرور و خودخواهی و کوته فکری و هوس و ... به خورد روحمان می باشد و بدین گونه باعث رنج بردن ما از زندگی نیز می شود.
دید ما به زندگی آن دیدگاهی نیست که مولانا می بیند و به همین دلیل می خواهد ما را آگاه کند از یک دید غلطی که به زندگی داشته ایم و داریم...
به امید رسیدن به *حقیقت* زندگی...
پایان
*با درود فراوان*