خدایا سپاسگزارم
وقتی برای گرفتن امریه ی سربازی 4 ماه از اینجا به آنجا از این سازمان به آن سازمان میروی و نهایت این را می شنوی:
نمیشه،تا آشنا نداشته باشی نمیشه.الکی وقت تلف نکن.
وقتی برای گرفتن وام مسکن 5 ماه تلاش می کنی تا مدارک و اسناد درست و اصولی باشد اما اصل موضوع و دغدغه ضامن هایی باشد که برای دریافت وام سد بزرگی جلوی روی تو بگذارد و تو می مانی و این حرفی که می شنوی:
برو به عریضه نویس های دم دادگستری بگو 10% کل وام رو میگیرن و ضامنت میشن.البته همون اول پولشون رو میگیرن ها!
و برای مدتی هم که شده هیچ انگیزه ای درونت موج نمی زند و ناراحت میشوی ازینکه چرا خدا صدایت را نمی شنود!
شاید با لهن کمی تند رو به آسمان بگویی:
چرا صدام رو نمیشنوی؟چند روز و چند ماه باید صدات کنم تا صدام بهت برسه؟چراااا... .
اما به طور اتفاقی با یک سرباز برای دقایقی هم کلام می شوی تازه میفهمی که اوضاع از چه قراره!
سربازی که:
یک خواهر کوچک خود را در تصادف از دست میدهد.
مادرش سرطان ریه می گیرد و با این دنیا وداع می کند.
خواهری که تومور مغزی دارد و هیچ اوضاع خوبی ندارد.
آن زمان است که با یک شرمندگی دستم را بالا می برم و می گویم:
خدایا،خداوندا از تو بابت داشتن یک خانواده ی کامل و سالم که باهم زیر یک سقف نفس میکشیم سپاسگزارم.
خدایا... دوستت دارم.