- ۶ نظر
- ۳۰ تیر ۹۴ ، ۱۶:۱۳
همی یک دل نه صد دل رسوا گشتم***ازین هستی،ازین دنیا رها گشتم
نمی دانم در این روزها چه میخواهم***به دنبال چه هستم من،خدا را در چه میبینم
من خسته ام ازین تکرار و تکرارها...ازین روزهای بی سرانجام
من خسته ام ازین همه دروغ و ریا...ازین نفس های بی صداقت
من خسته ام از کتابهای کتابخانه ام...چرا که تبدیل شده اند به شعاری ناچیز
من خسته ام از کمک گرفتن ها...خسته ام از انتظار و توقع ها
من خسته ام از افکار بیهوده...خسته ام از بی نتیجه ماندن تلاش ها
من خسته ام از خوردن غصه ی دیگران...خسته ام از اشک و لبخند و ترحم
من خسته ام از پوچی و گیجی...خسته ام از فلسفه و راز هستی
من خسته ام از تکرار آهنگ ها...خسته ام از اصلاح زورکی قافیه
من خسته ام از خستگی ...خسته ام از فریاد بی صدا
آری!خسته ام
روزها که هیچ،شاید سال های درازیست که معنای عشق و عاشقی تغییر پیدا کرده!
وجود دنیایی دیگر،یا به نوعی بهشت و جهنم.
(نتیجه گیری با ماست)
مدت زمان:تنها 1 دقیقه 44 ثانیه
وقتی پس از سالیان دراز زندگی کردن به این نتیجه میرسم که حال شناخت زیادی پیدا کردم از
زندگی-آدم ها-خدا...
و بعد ادعا میکنم که آری!
آری!من میتوانم بگویم که زندگی کوتاه ست!باید این دو روز را شاد بود و لبخندی دائمی بر روی لب نشاند!زندگی سر تا سر بخشش و لطف است!
وقتی برای گرفتن امریه ی سربازی 4 ماه از اینجا به آنجا از این سازمان به آن سازمان میروی و نهایت این را می شنوی:
نمیشه،تا آشنا نداشته باشی نمیشه.الکی وقت تلف نکن.
وقتی برای گرفتن وام مسکن 5 ماه تلاش می کنی تا مدارک و اسناد درست و اصولی باشد اما اصل موضوع و دغدغه ضامن هایی باشد که برای دریافت وام سد بزرگی جلوی روی تو بگذارد و تو می مانی و این حرفی که می شنوی:
یک آهنگی گوش میدهم و برای چند دقیقه مرا به زمان و مکان و هوا و حس و حالی می برد که در حالت عادی با آن غریبه ام.
یک متنی از کتاب مورد علاقه ام می خوانم و احساس میکنم که یک سری واکنش هایی درونم اتفاق می افتد..
یک جمله ی بسیار زیبا در جایی می خوانم و از آن بسیار خرسند می شوم و آن را کپی کرده یا در جایی می نویسم.