امیدوارم حستون نزدیک باشه به...
- ۱ نظر
- ۲۵ خرداد ۹۶ ، ۰۱:۴۴
تلخ ترین اشک هایی که بر سر مزار رفتگان ریخته میشود،
به خاطر کلمات ناگفته و کارهای ناکرده است!
"کمی فکر کردم و دیدم...
دیدم حرف حساب جواب نداره!"
چرا که خیلی چیزا به خیلی از آدما توی خیلی از جاها باید گفته میشد اما...
تمام عمر بستیم و شکستیم
بجز بار پشیمانی نبستیم
جوانی را سفر کردیم تا مرگ
نفهمیدیم به دنبال چه هستیم
عجب آشفته بازاریست دنیا
عجب خواب پریشانیست دنیا
میان آنچه باید باشد و نیــست
عجب فرسوده دیواریست دنیـــــــــــــــــا
چرا وقتی دلم گرفته به دیدن گل ها نمی روم؟
چرا وقتی غمناکم با پرنده از غم خود نمیگویم؟
چرا وقتی سردرگمم به ستاره ها نگاه نمیکنم؟
یک آهنگی گوش میدهم و برای چند دقیقه مرا به زمان و مکان و هوا و حس و حالی می برد که در حالت عادی با آن غریبه ام.
یک متنی از کتاب مورد علاقه ام می خوانم و احساس میکنم که یک سری واکنش هایی درونم اتفاق می افتد..
یک جمله ی بسیار زیبا در جایی می خوانم و از آن بسیار خرسند می شوم و آن را کپی کرده یا در جایی می نویسم.
می خواهم یک سوزن که خیر...
جوالدوز هم خیر...
یک کارد به خودم بزنم و بعد به دیگران نه جوالدوز بزنم نه چیز دیگری...
**اگر نمی توانم زیاد سمت خداوند بروم لااقل انقد سمت شیطان نروم.
عشق...
یک کلمه ی آشناست.با خود می گویم چقدر احساسش کرده ام،واقعا آنقدر ها که می گویند خاصیت دارد؟
یعنی بهترین غذا برای روحی ست که عمری مشغول هله هوله خوردن بوده ست؟
یعنی بهترین تصویر برای روحی ست که عادت کرده به دیدن تصاویر بی ارزش و بی خاصیت؟
یعنی بهترین حس است برای روحی که جز رنج چیزی حس نکرده است؟
چرا که زیاد شنیده ام که می گویند
*ما یک کمبود بزرگی را در زندگی احساس میکنیم و آن عشق است*
همگی احساسش کرده ایم.حال کم یا زیاد.دلیل وجودش چیست؟اصلا چرا باید رنج ببریم؟