می خواهم یک سوزن که خیر...
جوالدوز هم خیر...
یک کارد به خودم بزنم و بعد به دیگران نه جوالدوز بزنم نه چیز دیگری...
**اگر نمی توانم زیاد سمت خداوند بروم لااقل انقد سمت شیطان نروم.
- ۲ نظر
- ۳۰ خرداد ۹۴ ، ۲۳:۵۵
می خواهم یک سوزن که خیر...
جوالدوز هم خیر...
یک کارد به خودم بزنم و بعد به دیگران نه جوالدوز بزنم نه چیز دیگری...
**اگر نمی توانم زیاد سمت خداوند بروم لااقل انقد سمت شیطان نروم.
داستانی بسیار زیبا از مولانا وجود دارد که برداشت محدود ما از زندگی را نشان می دهد:
*عده ای وارد یک اتاق تاریک می شوند که در آن فیلی قرار دارد.
عشق...
یک کلمه ی آشناست.با خود می گویم چقدر احساسش کرده ام،واقعا آنقدر ها که می گویند خاصیت دارد؟
یعنی بهترین غذا برای روحی ست که عمری مشغول هله هوله خوردن بوده ست؟
یعنی بهترین تصویر برای روحی ست که عادت کرده به دیدن تصاویر بی ارزش و بی خاصیت؟
یعنی بهترین حس است برای روحی که جز رنج چیزی حس نکرده است؟
چرا که زیاد شنیده ام که می گویند
*ما یک کمبود بزرگی را در زندگی احساس میکنیم و آن عشق است*
همگی احساسش کرده ایم.حال کم یا زیاد.دلیل وجودش چیست؟اصلا چرا باید رنج ببریم؟
ما می توانیم یک تعریفی از آرامش داشته باشیم تا بدانیم که در جستجوی چه چیزی باشیم،چه کارهایی را انجام دهیم و چه کارهایی را انجام ندهیم.
*آرامش یعنی آسودگی و راحتی فکر در زندگی*
مسلما یک روح سالم میتواند دارای آرامش و شادمانی باشد.
روح سالم:
شاید...
شاید بارها به این موضوع فکر کرده ایم که چگونه به یک آرامش و شادمانی ای برسیم که زودگذر نباشد و احساس عمیقی را در درودن ما بوجود آورد.
ما دائم دنبال منافع زمینی هستیم(مدرک گرفتن،خانه خریدن،ماشین خریدن و ...)
و وقتی به آن دست می یابیم خواهیم دید ان چیزی نیست که آرامش و سرور مورد نیاز قلب تنهای ما را فراهم کند.
چرا واقعا؟
توکل یعنی چه؟چگونه به خدا نزدیک بشویم؟چگونه هر لحظه به یاد خداوند باشیم؟و ...
*بارها و بارها این جمله رو شنیده ایم:
**یاد خدا آرامش بخش قلب هاست**
اما چگونه؟
کتاب *با پیر بلخ*
کتابیست از محمدجعفر مصفا که بیش از 13 دوره چاپ شده است!
کتاب از مثنوی مولانا استفاده نموده و با تفسیر آن و تبدیل به گفتار ساده موقعیتی را فراهم آورده تا هر یک از ما انسان ها که میخواهیم به حقیقت رسیده و از غم و غصه های این دنیا رها باشیم قابل درک و فهم باشد.
در این کتاب علت اسیری ما بیان شده!